هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

برای تو دخترکم

آخر سال

روزای آخر سال شده هنوز خونه مرتب نشده ............همسری تا دیر وقت سر کاره تا دیر وقت که نه شبانه روز ...من موندم و یه هانای بازیگوش ............تا اینجای داستان که خوبه هانا گلی گل منگولی مریض شده ویروس گرفته(اسهال و تب داره) ...حالا من موندم و یه هانای بی حال که حتی نمی تونه راحت بخوابه ...........یه بابایی خسته که روزا فقط میاد برای ناهار و شام و نیمه شبا هم ساعت ٤-٥ صبح میاد و می خوابه تا ٦-٧ وسایل خونه رو هم عوض کردیم و الان تو خونمون از هرچیزی دو تاست (دوتا تلوزیون- دو تا میز و...) کی میرسه که بابایی کاراشو تحویل بده و من و از این توهم دو بینی نجات بده خدا می دونه. دلم روشنه که فردا روز خوبیه ............بابایی تا عصر کار...
28 اسفند 1390

.........

هانا خانومی زیاد حوصله نوشتن ندارم .......هنوز خونه تکونی نکردم ....دارم برای عید  برات تقویم طراحی می کنم امیدوارم برسه تا عید بابیی سرش شلوغه و اصلا فرصت نداره تو کارای خونه کمکم کنه ............شبم که میاد میریم و خریدای مونده عیدو انجام میدیم............. شما هم که حسابی شیطون شدی ............دوست نداری بخوابی و کلا در حال حرکتی منم دنبالت ... الان 3 تا دندونت در اومده و فکر می کنم بزودی دندون چهارمی هم از بالا در بیاد ....................................... ...
25 اسفند 1390

تصحیح

شاید تاثیر گرفتنم از وبلاگ های مامانای دیگه باعث شد بگم دخترم شیطون شده ... ولی باید همین جا همین الان که تو نازنینم معصومانه خوابیدی  ، پست های قبلیم و تصحیح کنم دخترکم نازنینم .... تلاش هایی که برای ایستادن می کنی نگاه جستجو گرت که همه چیز برات تازه و جالبه مزه کردن هرچیزی که پیدا می کنی بیدار کردن بابایی وقتی بابایی خوابیده با کوبیدن رو صورتش ... هیچ کدوم اینا شیطونی نیست نشونی از بزرگ شدن توئه و من بی صبرانه منتظر این لحظات بودم .............. خیلی دوست دارم
12 اسفند 1390

دوست دارم

به زودی ١٠ ماهت میشه ............ رفتارت خیلی تغییر کرده داری میشی یکی مثل خودمون فقط حواست باشه از نوع خوبش شو... دیگه دوست نداری بغلت کنیم یا تو روروئکت بذاریم چون می دونی که نمی تونی شیطونی کنی چهاردست و پا رو کاملا حرفه ای میری از پله بالا میری...پا تو رو هر چیزی میذاری که بالا تر بری امیدوارم که تو زندگیتم برای بالا رفتن همینطوری خستگی ناپذیر باشی از وسایل میگیری و می ایستی و راه میری... برای بیرون رفتم دست می زنی و جیغ میکشی و میگی د'د'... منو کامل صدا می کنی بهم نگاه می کنی و میگی مامان بابا میگی ولی هنوز خطاب به بابایی نگفتی و مثل همیشه خدایا شکـــــــــــــــــــــــر هانا دوست دارم ... ...
9 اسفند 1390

روزهای 9 ماهگی

خیـــــــــــــــــــــــــــــلی شیطون شدی!!! از وقتی ٩ ماهگیت تموم شده ...فقط داری شیطونی می کنی و من و بابایی رو حسابی خسته می کنی حرفه ای چهاردست و پا میری و از همه چی میگیری و بلند میشی از گردن من گرفته تا در و دیوار برای بلند شدن خیلی زمین می خوری ... این روزا یه خورده بد اخلاق و خسته شدم خوب شیر نمی خوری ... نمی ذاری پوشکتو عوض کنم همش در حال حرکتی ..... .........و واقعا خدا رو شکــــــــــــــــــــر که تنت سلامته و شیطونی می کنی دوست دارم انشالله همیشه سلامت و شیطون و شاد باشی نفسم   ...
29 بهمن 1390

چهاردست و پا

یکی از مهمترین وقایعی که من منتظرش بودم چهاردست و پا رفتنت بود و چند روزیه که داری چهاردست وپا میری از فردای 9 ماهگیت شروع کردی به چهاردست و پا رفتن و من نمی دونم چرا نیومدم اینجا جیغ و داد و هورا کشون خبرشو بدم به همه؟؟؟؟؟ ....هفته قبل رفتیم خونه باباجون و مامان جون(مامان بابای من)و تو هم برای بدست آوردن فندک باباجون و گوشیش حرکت کردی ..........................................................دوستت دارم................................
19 بهمن 1390

9 ماهگیت مبارک

سلام سلام خیلی خوشحالم 18 ماهه که با منی 9 ماه تو وجــــــــــــــــــودم......9 ماهم کنارم خدایا هزار بار شکرت ...یگانه دخترم رو به دستهای مهربون خودت سپردم ............................                                   ...........................                       ......................       .............................
12 بهمن 1390

سرما خوردگی

برای اولین بار سرما خوردی و بی حالی و  تازه می فهمم که چقدر سخته که یروز کامل برام نخندی که با گریه باهام حرف بزنی ................ و چقدر قشنگه که تو بغلم آروم میشی که بازم برام دس دسی می کنی و با صدای گرفته می گی د'د'د' ........................از صبح خواب بودی ........................... ..............ساعت 12 شب بهت استامینوفن دادم تبن رسیده بود به 38.5 و بعدش یکم بازی کردی ............................. مامانی خیلی خیلی دوست دارم ...................ایشالله زود زود خوب میشی ...
9 بهمن 1390

8 ماهگی هانا خانومی

گفتم بیام و از 8 ماهگیت بنویسم ....................... اول از کارایی که می کنی بگم -دس دسی و بشگن زدن که تکراریه ولی خوب هنوزم کشف دستات ادامه داره شبا قبل خواب برات از 1 تا 5 با حرکت دستم میشمرم به زبون انگلیسی ،فارسی و ترکی و تو هم با 1-2-3...گفتن من به دستای من و دستای خودت نگاه می کنی تا یاد بگیری و انجام بدی -از همه چی میگیری و بلند میشی ...بلند شدن و با گرفتن از من شروع کردی هیچ علاقه ای به نشستن نداری ...بلند میشیو برای خودت دست میزنی -از حالت نشسته به حالت چهاردست و پا میری ولی چهاردست و پا فعلا نمیری -پستونکتو میذاری تو دهن من...اجزای صورتمو می خوای بکنی مخصوصا چشامو و موهامو ..................اگه...
3 بهمن 1390

بدون عنوان

جمعه 23 دی ماه برات یه جشن دندونی کوچیک گرفتیم و مهمونامونم مامانی و بابایی(مامان بابای من) خاله سپیده خاله سحر و خاله نرگس زن دایی سوسن (دایی احمد نتونست بیاد) عمه لیلا،عمه محبوبه،عمو یوسف و عمو مهدی و خانواده هاشون خوب بود و خیلی خوش گذشت .......................................... کیک دندونیت ........................... آش دندونی ...................... هانای با دندون و لاک دندونی ......................... هدیه های مهمونا که شامل:عکس تو ،پاستیل دندونی،نقل  میشد ..... اینم نمونه کارتت ....   دختر گلم ایشالله 120 سال زنده باشی سلامت و خوش و دندوناتم خوب برات کار کنن دوست دارم خیـ...
1 بهمن 1390