هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

برای تو دخترکم

هانای 58 روزه من

فرشته کوچولوی مامان ٢ روز دیگه ٢ ماهت کامل میشه عزیز مامان و باید ببرمت برای واکسن خیلی دختر خوبی هستی مامان و بابا رو اصلا اذیت نمی کنی هزار ماشالله .......................... الان حسابی می خندی از یه چیزی که ذوق می کنی دهنتو تا جایی که راه داره باز می کنی که نشون بدی داری می خندی و خوشحالی ................................. رقصیدنو دوست داری ددرو دوست داری ........ عاشق بابا جونتی اگه بابایی خونه باشه دیگه منو نگاه نمی کنی همش چشت دنبال باباییه ................. خودتو می چرخونی به پهلو .............................................. خلاصه کلا خیلی دوست داریم   ...
10 تير 1390

40 روزگیه دخملی

سلام گل دختر من ................... مامان تنبلت اومده عکسای جدیدتو بذاره ............... اینجا داری با بابا جون حرف می زنی اینم یه عکس خوشمل که داری خودتو برای من لوس می کنی منم می خوام بخورمت اینم یه عکس از ٤٠ روزگیت با لباسی که خاله خوشملات برات خریدن   ...
29 خرداد 1390

1 ماهگی هانای مامان

سلام فرشته کوچولوی مامان امروز جمعه ٣١ روزه شدی گل دخترم ١ ماهگیت مبارک مامان جونم .............................. از دو هفته قبل به من و بابات می خندیدی موقع بیداری و کلی خستگیمون در می رفت امروز به عمه محبوبه هم خندیدی کلی دلش رفت ........................ اینم یه عکس با لباس دخترونه ........................ به خاطر آروم کردن تو مجبوریم بهت پستونک بدیم ولی بعد گذشت ٢٠ روز هنوزم تو از پستونک بدت میاد اینم تو و بابایی مهربون .................... اتاقتو خیلی دوست داری ......................... اینم یه خواب شیرین ...
13 خرداد 1390

روز 23

سلام مامانیه خوشملم ......................... خیلی دوستت دارم و خوشحالم که تو مال منی .................................... ................. جدیدا یاد گرفتی موقع شیر خوردن دستتای کوچولو و خوشگلتو بذاری رو دستام یا از لباسم بگیری .............. خیلی به همه چی توجه می کنی دختر آرومو صبوری هستی این هفته رفتیم من و تو با هم شهریار و کلی خاله هات که خوشحال بودن تو پیشششونی بابا بزرگ همش بوست می کرد و بهت می گفت دختر آروم من دایی برات یه عروسک خرید و نظرش هم این بود که چشات مثل خانواده ماست ..................... ......................... مامانی خمیازه هات خیلی باحالن کلی دهنتو باز می کنی و موقع جمع کردن دهنت یه ...
4 خرداد 1390

خاطره اومدن تو

سلام سلام ....................... دخمل مخملی خوابه منم ظرفا رو شستم خونه مرتبه اومدم از اومدنش بنویسم .................................. 12 اردیبهشت که تا صبح بیدار بودم و از ذوق دیدین  گل دخمل نمی تونستم بخوابم ساعت 7 صبح شوشو بیدار شد و آماده شدیم رفتیم دنبال خواهر شوشو و 7.30 اونجا بودیم می خواستم اولین نفر باشم که اون روز عملش می کنن ولی یکی زودتر از من رسیده بود کارای پذیرش رو انجام دادیم و منتظر موندیم تا دکتر خودم بیاد دکتر اومد و ساعت 9.45 دقیقه صبح سزارین شدم بی حسی از کمر تا دکتر اومد و پرده رو کشیدن بین من و شکم محترم صدای گریه ناز  گل دخملی اومد تعجب کردم و پرسیدم این صدای گریه ب...
25 ارديبهشت 1390

تولد هانا

سلام ببخشید دیر دیر میام ........................ دخمل طلای من بسلامتی دنیا اومد و الانم حسابی مامانشو مشغول کرده ......................... 4 ساعت بعد تولد تو بیمارستان 10 روزگی هانا و باباش خوش آمد  گویی هانا به خونه خودش   ...
24 ارديبهشت 1390

امروز

گل دختر مامان ٨ ساعت دیگه من باید برم بیمارستان و می بینمت خیــــــــــــــــــلی استرس دارم .............. امیدوارم همه چی خوب خوب خوب پیش بره دوستت دارم ............................ باورم نمیشه من فردا یه دختر ناز دارم که از خونه خودمه که عشقمه مال منه مواظب خودت باش ......................... خدایا دختر گلم و خودت دادی حسابی مراقبش باش
11 ارديبهشت 1390