خاطره اومدن تو
سلام سلام
.......................
دخمل مخملی خوابه منم ظرفا رو شستم خونه مرتبه اومدم از اومدنش بنویسم
..................................
12 اردیبهشت که تا صبح بیدار بودم و از ذوق دیدین گل دخمل نمی تونستم بخوابم
ساعت 7 صبح شوشو بیدار شد و آماده شدیم رفتیم دنبال خواهر شوشو و 7.30 اونجا بودیم
می خواستم اولین نفر باشم که اون روز عملش می کنن ولی یکی زودتر از من رسیده بود
کارای پذیرش رو انجام دادیم و منتظر موندیم تا دکتر خودم بیاد
دکتر اومد و ساعت 9.45 دقیقه صبح سزارین شدم بی حسی از کمر
تا دکتر اومد و پرده رو کشیدن بین من و شکم محترم صدای گریه ناز گل دخملی اومد
تعجب کردم و پرسیدم این صدای گریه بچه منه؟
گفتن آره .........کیف کردم تو ذهنم گفتم چه صداش نازه
پرسیدم سالمه گفتن آره مبارکه................
منم نیمه هوشیار بودم تا فهمیدم سلامته خوابم برد
نمی دونم خوابیدم یا نه ولی دوباره چشامو باز کردم گفتم میشه ببینمش که دیدم یه دخملی که داره عضلاتشو کش و قوس میده که خستگی در کنه رو نشونم دادن .....دوباره خوابم برد
......................................
من و بردن ریکاوری و وقتی اومدم تو بخش خواهر شوشو با دخملی اونجا بودن
..........................
تو بیمارستان خیلی اذیت شدم محیطش خیلی خستم کرده بود
هواش بد بود
.................................
دخملی من 3300 وزنش بود
49 سانتیمتر قدش بود
...............................