هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

برای تو دخترکم

خاطره اومدن تو

1390/2/25 18:37
نویسنده : sara
504 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

.......................

دخمل مخملی خوابه منم ظرفا رو شستم خونه مرتبه اومدم از اومدنش بنویسم

..................................

12 اردیبهشت که تا صبح بیدار بودم و از ذوق دیدین  گل دخمل نمی تونستم بخوابم

ساعت 7 صبح شوشو بیدار شد و آماده شدیم رفتیم دنبال خواهر شوشو و 7.30 اونجا بودیم

می خواستم اولین نفر باشم که اون روز عملش می کنن ولی یکی زودتر از من رسیده بود

کارای پذیرش رو انجام دادیم و منتظر موندیم تا دکتر خودم بیاد

دکتر اومد و ساعت 9.45 دقیقه صبح سزارین شدم بی حسی از کمر

تا دکتر اومد و پرده رو کشیدن بین من و شکم محترم صدای گریه ناز  گل دخملی اومد

تعجب کردم و پرسیدم این صدای گریه بچه منه؟

گفتن آره .........هیپنوتیزمکیف کردم تو ذهنم گفتم چه صداش نازه

پرسیدم سالمه گفتن آره مبارکه................

منم نیمه هوشیار بودم تا فهمیدم سلامته خوابم برد

نمی دونم خوابیدم یا نه ولی دوباره چشامو باز کردم گفتم میشه ببینمش که دیدم یه دخملی که داره عضلاتشو کش و قوس میده که خستگی در کنه رو نشونم دادن .....دوباره خوابم برد

......................................

من و بردن ریکاوری و وقتی اومدم تو بخش خواهر شوشو با دخملی اونجا بودن

..........................

تو بیمارستان خیلی اذیت شدم محیطش خیلی خستم کرده بود

هواش بد بود

.................................

دخملی من 3300 وزنش بود

49 سانتیمتر قدش بود

...............................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

پدر محمد سام
25 اردیبهشت 90 19:58
سلام خداوند حافظ فرزند دلبندتان باشد... فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
مامان آترا
25 اردیبهشت 90 21:49
مبارکه......قربونت برم که خوابیدی تا مامان جونت به کاراش برسه.....آفرین دخمر ناناز........
سفانه
26 اردیبهشت 90 3:03
هززززززززززززززار الله اکبر به این دختر خوشگلت. ماشالله توروخدا براش اسفند دود کن. دلم رفت........ جوووووووونم. مبارکت باشه خانومی ایشالله از طرف من ببوسش
فرناز
28 اردیبهشت 90 2:16
هر چند خيلى خلاصه بود، ولى ممنون كه تو خاطره شيرينت ما رو هم سهيم كردى. روى ماه هاناجون رو ببوس و براى زايمانم دعا كن.
مامان هلیا
28 اردیبهشت 90 9:52
سلام خیلی خیلی دخملی بامزه است همچین خوابیده انگار که تا حالا نخوابیده بوده الهی مواظبش باش اسمش هم خیلی خوشگله یکی از اسمایی که منهم تو انتخاباتم بود خیلی ناززززززززززززززززه بوسسسسسسسسسس
مامان علی
30 اردیبهشت 90 14:53
قدم نورسیده مبارک....................
مونايي
31 اردیبهشت 90 20:53
مبارك باشه . چه خلاصه و مفيد نوشتي .
ململ
31 اردیبهشت 90 20:59
الهی فدای کش و قوسش بشم............مبارکههههههههههه
سولماز
31 اردیبهشت 90 23:25
سلام ......... چشمت روشن ......... به سلامتی .... هانای عزیزرو ببوس
lily
31 اردیبهشت 90 23:36
خدا حفظش کنه برای پدر و مادرش ممنون که خاطره مادر شدنت رو با ما درمیون گذاشتی عزیزم امیدوارم هر سه شاد و سلامت باشید
شیدا مامان کیمیا
1 خرداد 90 14:13
سلاااااام صدیقه جونم خوبی؟ خوشی؟ هانا جینگیلی ما چطوره؟ دیدی گفتم بهترین لحظات زندگیت روز زایمانته.....واقعا حس قشنگیه موقعی که خداوند یه فرشته کوچولو به بنده هاش هدیه میده......امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت و خوشبخت باااااااااااااااشید دوستتون دارم ببوس هانا جونمو از طرف خاله شیداش......
شیدا مامان کیمیا
1 خرداد 90 14:15
لینکتون میکنم تا زود به زود بهتون سر بزنم تو هم اگه دوست داشتی ما رو لینک کن عزیزم.......
جوجه نارنجی ما
2 خرداد 90 0:51
سلام گلم .منم مشهدم .خوشحال میشم تبادل لینک کنیم
زري
30 خرداد 90 2:29
تولدش كوچولوت مبارك دخترتون دقيقا يكسال از دختر من كوچكتره