بدون عنوان
...........
خیلی وقته ننوشتم ........
روزهای خوبی با تو دارم خدا رو شکـــــــــــــــــر
هر روز با هم صبونه می خوریم ....بعدش به قصد آفتاب گرفتن و تاتی رفتن با هم میریم تا کارگاه بابا جون ...گاهی تا فروشگاهی برای خرید ...حوصلت بگیره دستمو میگیری و تاتی میری گاهی هم خسته میشی و میای تو بغلم
................
بعد ناهار و خواب ........................
عصر ها هم پارک میریم و تاب و سرسره سواری ...اصلا اجازه ندارم خسته بشم و بشینم ...وقتهایی که میشینم می خوای از بغلم بری تا خودت بری سمت بچه ها و بازی
............
خیلی شیطون شدی ....برای اینکه بتونی بری بالای مبل کوسن رو میندازی زمین پاتو میذاری روش و میری بالای مبل و از رو مبل هم رو شومینه:-؟؟
.................
شیشه شیرت رو میذاری دهن من و بابایی ..........تند تند این کارو می کنی فرصتمون نمیدی نفس تازه کنیم
........
نمی دونم چرا این کارو می کنی ولی گاهی که بغلم نشستی هی برمیگردی و نگام می کنی از این ور از اون ور .............چیه مامان خوشگل ندیدی؟؟؟
اسباب بازیهاتو برای ما پرت می کنی و ما هم برات می ندازیم و کلی این بازیو می کنی
...........
اتل متل بازی میکنی ...لی لی حوضک....کلاغ پر
عاشق پله نوردی هستی ........همش دوست داری بری بالای چیزی و بیای پایین