13 ماهگی
دیدی یادم رفت ١٣ ماهگیت رو تبریک بگم بهت مامانی ..................
البته ١٣ ماهگیت رو خونه باباجون(بابای من )همراه یه کیک خوشگل و خوشمزه دور هم جشن گرفتیم و از فرصت هم استفاده کردیم و کادوهای روز پدر و هم پیش پیش به بابا جون دادیم
.....................
هانا خانومی این روزها حسابی شیطون شدی...مامانی خیلی خسته میشم ....هیچ توانی برام نمی مونه ....روزی ١٠٠ بار میری بالای مبل و از اونجا هم بالای اوپن و شومینه .......منم دنبالتم ...
و هر روز ١٠٠٠ بار خدا رو شکر می کنم که تنت سالمه و شیطونی می کنی ....
تا میبینی خسته شدم و دارم استراحت می کنم ..میای میزنی روپشتم یا صورتم و می گی .....اااااااااه ....دوست داری دنبالت بدوئم
با پیغام گیر گوشی دوست شدی ....اون بهت می گه " نو مسج" و تو هم شروع می کنی براش درد و دل کردن به زبون خودت ....
کلی کارا می کنی ...اتل متل بازی می کنی ...لیلی حوضک ..کلاغ پر ...تاب تاب خمیر
............ و باز هم خدا رو شکـــــــــــــــــــــــر ...خیلی خیلی عزیزی برام