هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

برای تو دخترکم

11 ماهگی

ادامه مطلب کلی عکس داریم یه بوس برای بابایی .......... پرتقال خوردن آخر شب اینجام داری منو مسخره می کنی که دراز کشیدم رو زمین ازت عکس بگیرم(اااا مامان این ژست عکاسیمه خوب ...خنده داره؟) اینجام بابایی رفت برات بستنی بگیره داری صداش می کنی که چرا منو نبردی:-؟؟ اینم یه پدر و دختر شیطون می خوای برگردی بالای سرسره ...........(بابا حرفه ای) الکی گریه می کردی الکیه الکیم که نه خسته شده بودی دیگه مامان خسته نیستم که می خواستم خوش تیپ شم .... اسباب بازیاتو سعی می کنی هر طور شده با خودت حمل کنی ....... و دیگه شب خوش .................. ...
2 ارديبهشت 1391

11 ماهگی

روزها تند و تند دارن میگذرن تو هم سریع تر از اونها داری بزرگ میشی کمتر از یک ماه دیگه تولد یکسالگیته... ١٢ فروردین ١١ ماهه شدی و منم ٢٦ ساله .. خیلی دقتت زیاد شده زودی کارهامونو تقلید می کنی ....امروز بهت لی لی حوضک یاد دادم باورم نمیشد به این سرعت یاد بگیری .. ................. ١٣ بدر با عمه محبوبه و مامان بزرگ رفتیم نزدیکای تفرش روستای اندیس.... جای قشنگی بود بر خلاف پیش بینی من اصلا اذیت نشدی و کلی خوش گذشت بهت بازم عکس هست ادامه بدین هانا خوش تیپ این عکسو نمی دونم کی گرفته ولی می بینم جیگرم کباب میشه بعد کلی شیطونی خسته شدی و یه ساعتی خوابیدی   ....................٧-٨ شب رسیدیم و بردیمت حمو...
15 فروردين 1391

اولین دوستان هانا

هانا خانومی ،با حلقه های رنگیش دوست شده ایام عید تو مهمونیاش اونا رو هم با خودش می بره و بر میگردونه ............ همیشه این حلقه ها تو دستشن .........باهاشون چهاردست و پا میره ...می ایسته .................. تلوزیون تماشا می کنه ........................   خلاصه اینکه دخترم خیلی به دوستاش وفاداره ................. و تا قبل از این تو هر دستش یه حلقه می گرفت ولی چند روزه تو هر دستش دوتا حلقه میگیره .... .......................................... دوست دارم مامانی هم خودتو و هم دوستاتو ...
11 فروردين 1391

سال نو

عیدتون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ................................................. امسال عید با وجود هانا خانومی برای مایه مزه دیگه داشت ...(یه مزه خوشمزه     همون روز اول رفتیم شهریار خونه بابایی و مامانی(مامان و بابای من) از اونجایی که هانا گلی مریضیش کامل خوب نشده بود من کلا در حال پی پی شستن بودم و هانا خانومی هم گریه کردن ..........و منم ترجیح دادم زودتر بیام خونه خودم .. و خدا رو شکر خونه خودمون هانا خوب خوب شد . یکی از بازیای جدید ایام عید برای هانا شکلات بازی بود ........ چند روز دیگه 11 ماهه میشه و  چند ثانیه میایسته ولی تمایلی به تاتی و راه رفتن نداره و چهاردست و پا رفتن و ...
9 فروردين 1391

آخر سال

روزای آخر سال شده هنوز خونه مرتب نشده ............همسری تا دیر وقت سر کاره تا دیر وقت که نه شبانه روز ...من موندم و یه هانای بازیگوش ............تا اینجای داستان که خوبه هانا گلی گل منگولی مریض شده ویروس گرفته(اسهال و تب داره) ...حالا من موندم و یه هانای بی حال که حتی نمی تونه راحت بخوابه ...........یه بابایی خسته که روزا فقط میاد برای ناهار و شام و نیمه شبا هم ساعت ٤-٥ صبح میاد و می خوابه تا ٦-٧ وسایل خونه رو هم عوض کردیم و الان تو خونمون از هرچیزی دو تاست (دوتا تلوزیون- دو تا میز و...) کی میرسه که بابایی کاراشو تحویل بده و من و از این توهم دو بینی نجات بده خدا می دونه. دلم روشنه که فردا روز خوبیه ............بابایی تا عصر کار...
28 اسفند 1390