هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

برای تو دخترکم

روز دختر مبارک

امسال برای اولین بار این روز قشنگ رو بهت تبریک می گم نفس مامان خیلی دوستت دارم روزت مبارک   ...
7 مهر 1390

سفر شمال 4 ماه و 22 روزگی

سلام سلام ما داریم میریم شمال ............... بالاخره رسیدیم خونه عمه زهرا ......ببینین چه با شخصیت نشستم .....بزرگ شدم خوب .......... فرداش با عمه جونا رفتیم کوه .....منم کلی بازی کردم .......................... بعد کلی بازی یه چرت کوچولو تو طبیعت میچسبه ......................... بعدشم رفتیم کنار دریا ............ .............. اینم علی آقا پسر عمه جون موقع برگشتن هم مامانی برام یه کلاه خرید   ...
3 مهر 1390

ماجراهای غلت زدن من

سلام من از 3 روز قبل از 4 ماهگیم شروع کردم به غلت زدن .......هنوز یکم مشکل دارم مثلا دستام می مونه زیرم ......................... اااااااااااااااااااا یه دستم کو ؟؟؟؟اگه گفتین؟ عجب کاری کردما حالا چجوری برگردم؟؟؟ .................. بیخیال خسته شدم همینجوری می مونم مـــــــــــــــــــــــــا مــــــــــــــــــــــــــــــان .......................... اینم من با حجاب ...
20 شهريور 1390

4 ماهگی و واکسن 4 ماهگی

سلام نفس مامان امروز با یک روز تاخیر بردمت برای واکسن ..... این عکسم صبح قبل واکسنته که بی خبر از همه جا کلی واسه خودت غلت می زدی و می چرخیدی - از پنجشنبه داری سعی می کنی که غلت بزنی -علت تاخیر واکسنت بله برون سحر خوشگله عمه محبوبه بود ......انقدر تو بله برونشون ذوق می کردی و می خندیدی که فرداش خسته بودی و نمی خواستی از خواب بلند شی....البته مراسم سحر خانومم خیلی طولانی بود ........................... بعدش منو بابایی و عمه محبوبه بردیمت درمانگاه و قد و وزنت و چک کردن که ماشالله جیگر مامانی وزنت 6300 بود و قدت 62 سانتیمتر ............................. بعد چک کردنم که واکسنتو زدنو توام تا گریه کردی دادیمت بغل بابایی که عاشقشی...
13 شهريور 1390

عکس 3 ماه و 22 روزگی

...................................... اینجام نفس مامان داشتی شیر می خوردی و تا بابایی صدات کرد برگشتی اینجوری ببینی چی می گه کلا تا یکی حرف می زنه شیرتو ول می کنی و اونو نگاه می کنی ..................... قربونت برم عسلی   ...
3 شهريور 1390

111 روزه شدم

هوراااااااااااا من ١١١ روزم شده و از اونجایی که اصلا به مامانم فرصت تکون خوردن هم نمیدم نتونست از این روز مهم بیشتر عکس بگیره ................................. خاله ها مامانم و بابام خیلی اذیتم می کنن تازه که تحویلشون میگیرم و تا صدام می کنن شیر خوردنمو ول می کنم و نگاشون می کنم هی موقع شیر خوردن صدام می کنن منم که تعارف دارم هی برمیگردم ببینم چیکارم دارن ......................... تازه مامانم هر موقع نگام نمی کنه صداش می کنم .............اسم مامانم (اااااا)هست ........................بعد که نگام می کنه بهش می خندم تا کلی قربون صدقم بره   ...
30 مرداد 1390

اسم تو

x هانا Hanna , Hannah: اصل اين نام ژاپني و كره اي و عربي مي باشد. معني: گل، محبوب، يكتا، شادي، اميد ، آرزو............... ...
23 مرداد 1390