هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

برای تو دخترکم

روزهای 9 ماهگی

خیـــــــــــــــــــــــــــــلی شیطون شدی!!! از وقتی ٩ ماهگیت تموم شده ...فقط داری شیطونی می کنی و من و بابایی رو حسابی خسته می کنی حرفه ای چهاردست و پا میری و از همه چی میگیری و بلند میشی از گردن من گرفته تا در و دیوار برای بلند شدن خیلی زمین می خوری ... این روزا یه خورده بد اخلاق و خسته شدم خوب شیر نمی خوری ... نمی ذاری پوشکتو عوض کنم همش در حال حرکتی ..... .........و واقعا خدا رو شکــــــــــــــــــــر که تنت سلامته و شیطونی می کنی دوست دارم انشالله همیشه سلامت و شیطون و شاد باشی نفسم   ...
29 بهمن 1390

چهاردست و پا

یکی از مهمترین وقایعی که من منتظرش بودم چهاردست و پا رفتنت بود و چند روزیه که داری چهاردست وپا میری از فردای 9 ماهگیت شروع کردی به چهاردست و پا رفتن و من نمی دونم چرا نیومدم اینجا جیغ و داد و هورا کشون خبرشو بدم به همه؟؟؟؟؟ ....هفته قبل رفتیم خونه باباجون و مامان جون(مامان بابای من)و تو هم برای بدست آوردن فندک باباجون و گوشیش حرکت کردی ..........................................................دوستت دارم................................
19 بهمن 1390

9 ماهگیت مبارک

سلام سلام خیلی خوشحالم 18 ماهه که با منی 9 ماه تو وجــــــــــــــــــودم......9 ماهم کنارم خدایا هزار بار شکرت ...یگانه دخترم رو به دستهای مهربون خودت سپردم ............................                                   ...........................                       ......................       .............................
12 بهمن 1390

سرما خوردگی

برای اولین بار سرما خوردی و بی حالی و  تازه می فهمم که چقدر سخته که یروز کامل برام نخندی که با گریه باهام حرف بزنی ................ و چقدر قشنگه که تو بغلم آروم میشی که بازم برام دس دسی می کنی و با صدای گرفته می گی د'د'د' ........................از صبح خواب بودی ........................... ..............ساعت 12 شب بهت استامینوفن دادم تبن رسیده بود به 38.5 و بعدش یکم بازی کردی ............................. مامانی خیلی خیلی دوست دارم ...................ایشالله زود زود خوب میشی ...
9 بهمن 1390

8 ماهگی هانا خانومی

گفتم بیام و از 8 ماهگیت بنویسم ....................... اول از کارایی که می کنی بگم -دس دسی و بشگن زدن که تکراریه ولی خوب هنوزم کشف دستات ادامه داره شبا قبل خواب برات از 1 تا 5 با حرکت دستم میشمرم به زبون انگلیسی ،فارسی و ترکی و تو هم با 1-2-3...گفتن من به دستای من و دستای خودت نگاه می کنی تا یاد بگیری و انجام بدی -از همه چی میگیری و بلند میشی ...بلند شدن و با گرفتن از من شروع کردی هیچ علاقه ای به نشستن نداری ...بلند میشیو برای خودت دست میزنی -از حالت نشسته به حالت چهاردست و پا میری ولی چهاردست و پا فعلا نمیری -پستونکتو میذاری تو دهن من...اجزای صورتمو می خوای بکنی مخصوصا چشامو و موهامو ..................اگه...
3 بهمن 1390

بدون عنوان

جمعه 23 دی ماه برات یه جشن دندونی کوچیک گرفتیم و مهمونامونم مامانی و بابایی(مامان بابای من) خاله سپیده خاله سحر و خاله نرگس زن دایی سوسن (دایی احمد نتونست بیاد) عمه لیلا،عمه محبوبه،عمو یوسف و عمو مهدی و خانواده هاشون خوب بود و خیلی خوش گذشت .......................................... کیک دندونیت ........................... آش دندونی ...................... هانای با دندون و لاک دندونی ......................... هدیه های مهمونا که شامل:عکس تو ،پاستیل دندونی،نقل  میشد ..... اینم نمونه کارتت ....   دختر گلم ایشالله 120 سال زنده باشی سلامت و خوش و دندوناتم خوب برات کار کنن دوست دارم خیـ...
1 بهمن 1390

آخرین روز دی 1390

امروز جمعه بود و من و تو و بابایی با هم رفتیم رنگین کمون ................... از وسایلش خوشت اومد ولی بیشتر از اون از نی نیایی که اونجا بودن خوشت میومد ..................... وقتی از یه چیزی خوشحال بشی به من نگاه می کنی یه لبخند خوشگل برام می زنی ایـنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوری .... و در آخر تو و بابایی ...
1 بهمن 1390

8 ماهگی و من و تو

نفس مامانی اومدم از 8 ماهگیت بنویسم و کارایی که می کنی ........... میشینی ولی نگاهت این ورو اونوره شیرجه بری برای بدست آوردن چیزی(از گل فرش گرفته تا کنترل و رومیزیو...) ......................... با غلت زدن و سینه خیز رفتن به همه جا خودتو میرسونی ............ دست دسی می کنی بشگن میزنی ......................... عاشق علیرضا امیر علی و پوریا هستی .......... امروز متوجه شدم بعد آهنگ ملودی آرش که آخرش آرش میگه با بای توام می گی با بای 3 بار آهنگ و تکرار کردمو و توام 3 بار گفتی ......... ...................
22 دی 1390

عکسهای با تاخیر شب یلدا

یدونه من امسال شب یلدا خونه بابایی من بودیم و بابا هم نبود نمایشگاه بود ...صنعت ساختمان قم ..... منم عکسای شب یلداتو که پیش خاله جونیا بودو با تاخیر برات میذارم دوست دارم ................ ...................... به قول بابا بزرگ اینم آناناس شب یلدا و حالا چرا گریه می کنی؟ صورتت خورده بود به صورت دایی جون و دردت گرفت ...کلا این شکلی بودی و به همه هم با غصه تعریف میکردی مامان قربونت بره .... ...
19 دی 1390