هانا و پتوش
هانا عسلی فقط با این پتو خوابش می بره ... ...
نویسنده :
sara
1:06
11 ماهگی
روزها تند و تند دارن میگذرن تو هم سریع تر از اونها داری بزرگ میشی کمتر از یک ماه دیگه تولد یکسالگیته... ١٢ فروردین ١١ ماهه شدی و منم ٢٦ ساله .. خیلی دقتت زیاد شده زودی کارهامونو تقلید می کنی ....امروز بهت لی لی حوضک یاد دادم باورم نمیشد به این سرعت یاد بگیری .. ................. ١٣ بدر با عمه محبوبه و مامان بزرگ رفتیم نزدیکای تفرش روستای اندیس.... جای قشنگی بود بر خلاف پیش بینی من اصلا اذیت نشدی و کلی خوش گذشت بهت بازم عکس هست ادامه بدین هانا خوش تیپ این عکسو نمی دونم کی گرفته ولی می بینم جیگرم کباب میشه بعد کلی شیطونی خسته شدی و یه ساعتی خوابیدی ....................٧-٨ شب رسیدیم و بردیمت حمو...
نویسنده :
sara
1:37
اولین دوستان هانا
هانا خانومی ،با حلقه های رنگیش دوست شده ایام عید تو مهمونیاش اونا رو هم با خودش می بره و بر میگردونه ............ همیشه این حلقه ها تو دستشن .........باهاشون چهاردست و پا میره ...می ایسته .................. تلوزیون تماشا می کنه ........................ خلاصه اینکه دخترم خیلی به دوستاش وفاداره ................. و تا قبل از این تو هر دستش یه حلقه می گرفت ولی چند روزه تو هر دستش دوتا حلقه میگیره .... .......................................... دوست دارم مامانی هم خودتو و هم دوستاتو ...
نویسنده :
sara
2:03
سال نو
عیدتون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ................................................. امسال عید با وجود هانا خانومی برای مایه مزه دیگه داشت ...(یه مزه خوشمزه همون روز اول رفتیم شهریار خونه بابایی و مامانی(مامان و بابای من) از اونجایی که هانا گلی مریضیش کامل خوب نشده بود من کلا در حال پی پی شستن بودم و هانا خانومی هم گریه کردن ..........و منم ترجیح دادم زودتر بیام خونه خودم .. و خدا رو شکر خونه خودمون هانا خوب خوب شد . یکی از بازیای جدید ایام عید برای هانا شکلات بازی بود ........ چند روز دیگه 11 ماهه میشه و چند ثانیه میایسته ولی تمایلی به تاتی و راه رفتن نداره و چهاردست و پا رفتن و ...
نویسنده :
sara
1:31
آخر سال
روزای آخر سال شده هنوز خونه مرتب نشده ............همسری تا دیر وقت سر کاره تا دیر وقت که نه شبانه روز ...من موندم و یه هانای بازیگوش ............تا اینجای داستان که خوبه هانا گلی گل منگولی مریض شده ویروس گرفته(اسهال و تب داره) ...حالا من موندم و یه هانای بی حال که حتی نمی تونه راحت بخوابه ...........یه بابایی خسته که روزا فقط میاد برای ناهار و شام و نیمه شبا هم ساعت ٤-٥ صبح میاد و می خوابه تا ٦-٧ وسایل خونه رو هم عوض کردیم و الان تو خونمون از هرچیزی دو تاست (دوتا تلوزیون- دو تا میز و...) کی میرسه که بابایی کاراشو تحویل بده و من و از این توهم دو بینی نجات بده خدا می دونه. دلم روشنه که فردا روز خوبیه ............بابایی تا عصر کار...
نویسنده :
sara
0:13
.........
هانا خانومی زیاد حوصله نوشتن ندارم .......هنوز خونه تکونی نکردم ....دارم برای عید برات تقویم طراحی می کنم امیدوارم برسه تا عید بابیی سرش شلوغه و اصلا فرصت نداره تو کارای خونه کمکم کنه ............شبم که میاد میریم و خریدای مونده عیدو انجام میدیم............. شما هم که حسابی شیطون شدی ............دوست نداری بخوابی و کلا در حال حرکتی منم دنبالت ... الان 3 تا دندونت در اومده و فکر می کنم بزودی دندون چهارمی هم از بالا در بیاد ....................................... ...
نویسنده :
sara
1:53
تصحیح
شاید تاثیر گرفتنم از وبلاگ های مامانای دیگه باعث شد بگم دخترم شیطون شده ... ولی باید همین جا همین الان که تو نازنینم معصومانه خوابیدی ، پست های قبلیم و تصحیح کنم دخترکم نازنینم .... تلاش هایی که برای ایستادن می کنی نگاه جستجو گرت که همه چیز برات تازه و جالبه مزه کردن هرچیزی که پیدا می کنی بیدار کردن بابایی وقتی بابایی خوابیده با کوبیدن رو صورتش ... هیچ کدوم اینا شیطونی نیست نشونی از بزرگ شدن توئه و من بی صبرانه منتظر این لحظات بودم .............. خیلی دوست دارم
نویسنده :
sara
0:27
دوست دارم
به زودی ١٠ ماهت میشه ............ رفتارت خیلی تغییر کرده داری میشی یکی مثل خودمون فقط حواست باشه از نوع خوبش شو... دیگه دوست نداری بغلت کنیم یا تو روروئکت بذاریم چون می دونی که نمی تونی شیطونی کنی چهاردست و پا رو کاملا حرفه ای میری از پله بالا میری...پا تو رو هر چیزی میذاری که بالا تر بری امیدوارم که تو زندگیتم برای بالا رفتن همینطوری خستگی ناپذیر باشی از وسایل میگیری و می ایستی و راه میری... برای بیرون رفتم دست می زنی و جیغ میکشی و میگی د'د'... منو کامل صدا می کنی بهم نگاه می کنی و میگی مامان بابا میگی ولی هنوز خطاب به بابایی نگفتی و مثل همیشه خدایا شکـــــــــــــــــــــــر هانا دوست دارم ... ...
نویسنده :
sara
0:50